اشعار مبین اردستانی
- متولد:
- لحظه های بی ملاحظه
-
هم از غیرت، هم از انگیزه لبریزید موشکها!
به نام نامی حیدر به پا خیزید موشکها!
طلسم کهنهٔ افسون صهیون را به اعجازی
دمادم بشکنید، از حق نپرهیزید موشکها!
دمار از روزگار هر که با میهن درافتاده
برآرید ای شما که عبرتآمیزید؛ موشکها!
اگر تهران، اگر مشهد، اگر شیراز، اگر ایلام
اگر اهواز و کرمانشاه و تبریزید موشکها!
به تفسیر شکوه ما عقابآسا به پا خیزید
هلا کرک و پر کرکس فرو ریزید موشکها!
برای دوستان آرامش دل، راحت روحید
ز جمع دشمنان بیچارهانگیزید موشکها!
به پا خیزید و دشمن را به گور خویش بنشانید
و با اجداد ملعونش درآمیزید موشکها!
131
0
باران مرا به یادِ تو آیا میآوَرَد؟
باران تو را به یادِ من اما میآورد
باران چه میهمان عزیزیست، با خودش
انبوه خاطرات به دنیا میآورد
هر روز پشت پنجره، لطفِ خیال تو
دستی به مهربانی بالا میآورد
باران؛ سکوتِ منجمدِ سالهای سال
خود را به پیشِ چشمِ تماشا میآورد
عشق است، عشق، عشق که هر موجِ رفته را
با پای خود دوباره به دریا میآورد
تا دل بَرَد دوبارهتر و عاشقانهتر
امروز میبَرَد دل و فردا میآورد
پژمردهام که بوسه بباری بر این کویر
باران چقدر حال مرا جا میآورد!
1099
0
3.85
غم آینهدارِ حسّ و حالش شده است
دیدارِ تو رویای محالش شده است
از رفتنِ تو دو روز نگذشته هنوز
دلتنگیِ من هزار سالش شده است
908
0
4.17
بسم الله القاصم الجبارین
.
یک
در این ظلماتِ خوف، در این شبِ سرد
در این شبِ بیتمیزِ مرد و نامرد
بیواهمه روغنِ چراغِ حق شد
روشن بادا؛ خونِ تو خورشیدی کرد
دو
لبریز شد از صبحِ شهادت جانت
تابید به ما تبلورِ ایمانت
از چشمهی فیضِ ازلی روزافزون
روشن بادا به نورِ حق چشمانت
سه
بالنده و سرزندهتر از جانی تو
آری تو آبروی ایمانی تو
سوگند به خون که از ازل تا به ابد
همواره معاصرِ شهیدانی تو
چهار
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دوروزه فرصتِ دنیا را
خورشید شدی، دمیدی از نو در خون
خونِ تو مگر به خود بیارد ما را
1246
1
3.33
به نگاهی شکفت و پنجره شد باز دیوارِ چند لحظهی پیش
پر شد از نور کاسهی چشمم، غرقِ دیدارِ چند لحظهی پیش
به جهانی شگفت مهمانم که مَلَک بو نبرده از بودش
وه چه آرامشیست با منِ مست، منِ هشیارِ چند لحظهی پیش
هستیام اشک (اشک آینهایست که تماشای عشق پوشیده)
هست با ذرّه ذرّهی جانم طعمِ دیدارِ چند لحظهی پیش
تازه فهمیدهاند آینهها یک تماشا چقدر میارزد
کاش میشد تمامِ هستیِ من صرفِ تکرارِ چند لحظهی پیش
لحظهها را گریستم بی تو، من که هستم که نیستم بی تو؟
مرگ بود آنچه زیستم بی تو جانِ سرشارِ چند لحظهی پیش!
تو نباشم شهود بیمعناست، لحظهها بیتو بیملاحظهاند
رفتهای باز و بستهی خواب است چشمِ بیدارِ چند لحظهی پیش
پنجره بسته شد سکوت شدم، چشم بستم کویر لوت شدم
هر چه آیینه و تماشا رفت پشتِ دیوارِ چند لحظهی پیش
2568
1
4
بر قرار و بر مدار باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
با محمد زخم خوردی با علی فرقت شکافت
مصطفایی زیستی و مرتضایی زیستی
دم به دم با پهلوی مادر شکستی در خودت
لحظه ها را در تب داغ جدایی زیستی
خون جگر بودی تمام عمر از زهر جفا
مجتبایی، مجتبایی، مجتبایی، زیستی
بی زمان، در بارگاه قدس، با عشق حسین
پیش از آنی که به این دنیا بیایی زیستی...
پر بزن وقت پریدن آمد ای که سال ها
در قفس هر لحظه با شوق رهایی زیستی
با حذف ابیات
1206
0
5
نشست خستگي اش را تكاند روي درخت
شكسته پرهايش را نشاند روي درخت
پرنده از دل مجروح و جان رنجورش
چه ها چه ها كه برايم نخواند روي درخت
دم غروب كه شد با نسيم آوازش
پرنده هاي جهان را كشاند روي درخت
هواي لانه ي خود كرد و بال هايش را
ز گرد و رنگ تعلق تكاند روي درخت
پرنده بود، رها بود، مثل ما كه نبود
پرنده تر شد و پر زد نماند روي درخت
1706
0
4